{خاطرات خیانتکار }
پارت ¹²
-: خفه میشی یا نه؟
+: نه .. فکر کردی میتونی جای خالی اون دختری که عاشقش بودی رو با برده هات پر کنی ؟ فکر کردی میتونی خودت رو ببخشی وقتی بهت بگم تو باعث مرگ اون دختر شدی؟
- تو چی میدونی ؟! من چطور باعث مرگش شدم ؟ ها؟ چطور ؟ من عاشقش بودم . عاشق خودش ..بچه مون ..زندگی مون ..
+ اگر اونا پاشون به این عمارت نفرین شده باز نمیشد شاید زنده میموندن .. تو مقصری . تو همسر و بچه ی خودت رو با دستای خودت کشتی
دستاش رو روی گوش هاش قرار داد و داد زد : بسه بورامم .. بسههه
+ بهم بگو چه حسی داره اینکه با حرفهای زننده کاری کنی یه نفر از خودش متنفر بشه ؟
با مشتی که به صورتم زد دادی زدم و کله ام به عقب رفت .
مایع داغی از دماغم جاری شد و کل خونی که از دماغم اومده بود وارد دهنم شد
+ و .. لی.. مینهو .. الان هم داری .. من رو از دست میدی.. منی که .. با تمام وجود .. عاشقتم .
*لینو*
امروز اصلا روز خوبی نبود . روی کاناپه ولو شدم و شیشه ودکا رو توی دستم گرفتم . یه لیوان و پر کردم و سر کشیدم . تلخ بود .. میخواستم قسمتی از دردهام رو با این الکل کاور کنم .
هیونجین مُرد .. باید عادت کنم . دیگه کسی نیست که بهش زنگ بزنم و تمام مشکلاتم رو باهاش درمیون بزارم . بورام راست میگفت .. من یه قاتلم که هیچوقت عوض نمیشم
یه شات دیگه رو هم سر کشیدم . همینطوری تا یک ساعت ادامه دادم . چرا فکرم پیش بورامه؟ یعنی حالش خوبه ؟
یک ساعت پیش به بدترین شکل ممکن تنبیهش کردم .. انقدر اون میله های فلزی داغ رو روی بدنش فشرده بودم که کل پوست سفید رنگش سوخته بود و قهوه ای شده بود .
-: خفه میشی یا نه؟
+: نه .. فکر کردی میتونی جای خالی اون دختری که عاشقش بودی رو با برده هات پر کنی ؟ فکر کردی میتونی خودت رو ببخشی وقتی بهت بگم تو باعث مرگ اون دختر شدی؟
- تو چی میدونی ؟! من چطور باعث مرگش شدم ؟ ها؟ چطور ؟ من عاشقش بودم . عاشق خودش ..بچه مون ..زندگی مون ..
+ اگر اونا پاشون به این عمارت نفرین شده باز نمیشد شاید زنده میموندن .. تو مقصری . تو همسر و بچه ی خودت رو با دستای خودت کشتی
دستاش رو روی گوش هاش قرار داد و داد زد : بسه بورامم .. بسههه
+ بهم بگو چه حسی داره اینکه با حرفهای زننده کاری کنی یه نفر از خودش متنفر بشه ؟
با مشتی که به صورتم زد دادی زدم و کله ام به عقب رفت .
مایع داغی از دماغم جاری شد و کل خونی که از دماغم اومده بود وارد دهنم شد
+ و .. لی.. مینهو .. الان هم داری .. من رو از دست میدی.. منی که .. با تمام وجود .. عاشقتم .
*لینو*
امروز اصلا روز خوبی نبود . روی کاناپه ولو شدم و شیشه ودکا رو توی دستم گرفتم . یه لیوان و پر کردم و سر کشیدم . تلخ بود .. میخواستم قسمتی از دردهام رو با این الکل کاور کنم .
هیونجین مُرد .. باید عادت کنم . دیگه کسی نیست که بهش زنگ بزنم و تمام مشکلاتم رو باهاش درمیون بزارم . بورام راست میگفت .. من یه قاتلم که هیچوقت عوض نمیشم
یه شات دیگه رو هم سر کشیدم . همینطوری تا یک ساعت ادامه دادم . چرا فکرم پیش بورامه؟ یعنی حالش خوبه ؟
یک ساعت پیش به بدترین شکل ممکن تنبیهش کردم .. انقدر اون میله های فلزی داغ رو روی بدنش فشرده بودم که کل پوست سفید رنگش سوخته بود و قهوه ای شده بود .
۳.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.